2 little butterflies

you & me & God... makes 3

2 little butterflies

you & me & God... makes 3

انگار جا مانده ام...

وقتی درخت در راستای معنی و میلاد بر شاخه های لخت پیراهن بلند بهاری دوخت...با اشتیاق رفتم به میهمانی آیینه،اما...دریغ!  

چشمم چه تلخ تلخ پاییز را دوباره تماشا کرد.

و دیگر جوان نمی شوم ؛نه به وعده عشق و نه به وعده چشمهای تو!

ودیگر به شوق نمی آیم ؛نه در بازی باد و نه در رقص گیسوان تو!

چه نا مرادی تلخی!و دریغا!چه تلخ تلخ فرو میریزم با سنگینی این غربت عمیق...و دریغا!چه عطشناک و پریشان پیر میشوم،در بارش این گستره ی تشویش در خانه ی خورشیدها!خاطره ها!

دریغا چه بی برگ و بار لال می شوم در دوردست آن گلها...گمان ها...گفت و گوها... 

و مگر فراموش می شود سرانجام آن جستجو و آن چشمه و چشم انداز آواز و آرزوها... 

   

         

و مگر فراموش میشود آن بهاری که آمده بود با رقص شکوفه هایش؛و به وعده ی همان بهار...که در کرامت درختان تابستانی اش هیچ سبد و سفره ای بی نصیب نخواهد ماند...از سرشاری میوه های مهربانی اش!

و دریغا بر من!چگونه فراموش می شوم با سبد ها و سفره هایی که سالهاست نه سیب را میشناسد ونه مهربانی را... و دریغا بر من!

چه لال و بی برگ وبار پیر می شوم!!!در این سوی دیوارهایی که از من دزدیده اند...سیب را و جانمایه سرودهای جوانی را.....

دیگر جوان نمی شوم...نه به وعده ی این بهاری که آمده است و نه به وعده ی شکوفه های شکستنی ...

چقدر گم شده ام...چقدر ناگهان...چقدر بی حاصل.

چقدر باران نباریده است مرا...چقدر دور شده ام از اشاره ی خورشید...چقدر وسعت یک خانه کوچکم کرد!!!

من از کدام جهت رو به نیستی رفتم؟کجا تمام شدم از عبور نیلوفر...کجا شکفتن دل ،آخرین نفس را زد؟چراغ در کف من بود!!!

چگونه سرعت ماشین مرا ز من دزدید؟چگونه هیچ نگفتم؟... 

چقدر شیوه ی خواهش مچاله ام کرده است!چقدر بیگانه ام...چقدر سفره ی تزویر رنگ در رنگ است!...

چقدر سوخته در من گیاه نام کسی که مثل من روشن بود...و رود حنجره اش مرا در کوچه ها می برد و از تولد شبنم مرا خبر می داد!

و چشم های نجیبش...پر از طراوت بود!

چقدر فاصله سنگین است...چقدر اهل طراوت مرا نمی خواهند!چراغ در کف من بود!...چگونه باخته ام ارغوان آیینه را؟!!

چقدر پشت دلم خالیست...چقدر تنها زخم دل خوردن سخت است...!

و می دانم...دیگر جوان نخواهم شد...

 

                                                                                            

نظرات 2 + ارسال نظر
فرزاد سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:03 http://komandokashooni.blogfa.com

من اصلا سعی نکردم حرف خنده داری بزنم . شاید فکر کنی دیوونم . .... اما شاید حرفم رو بی فکر زدم اما برای تو جای تامل داره...؟
اگه ازت بخوام یه نمه این مدل شاعرانه نوشتنتو ول کنی تا مشتریات زیاد بشه و دوستام منو مسخره نکنن و بگن این کیه که تو لینکش کردی.....

میلاد سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 20:44 http://zoomback.blogsky.com

سلام . چه عجب !!!
بعدا میام الان عجله دارم !
بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد