سلام
حال همهی ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی میگذرم
که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و
نه این دلِ ناماندگارِ بیدرمان!
چه میهمانان بی دردسری هستند مردگان !
نه به دستی ظرفی را چرک می کنند
نه به حرفی دلی را آلوده
تنها به شمعی قانعند ..
و اندکی سکوت ...
پس میمیرم ..
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند ..
و باشد که تو با فاتحه ای دلم را شاد ..
میمیرم تنها به خاطر اشکی که شاید برای من ..
تنها برای من ریخته شود ...