شعرهایت با تاخیر به من میرسند
و حرفهایم را از زبان باد میشنوی
اصلا باید این پنجره همیشه باز را ببندم
پرده را بکشم
و فکر کنم
دنیا کمی چرخیده
تو ساکن دریایی شدهای
که هر روز موج به موج به من نزدیکتر میشود
و من دختری که هر غروب
تنها با گردنبند جدیدی از مروارید به خانه برمیگردد
شاید اصلا باید دوباره به دنیا بیاییم
تو ماه شوی
تا صبح تمام آسمان را قدم بزنی
چشمک ستارهها را ندیده بگیری
تا زودتر از همیشه طلوع کنم
نه
حتی اگر دنیا بچرخد
دوباره به دنیا بیاییم
فاصله دیواریست
که هیچ گاه کوتاه نمیآید ...
برگرفته از وبلاگ دلکده