2 little butterflies

you & me & God... makes 3

2 little butterflies

you & me & God... makes 3

بالهای شکسته...

مدتی بود که در اندوه فرو رفته بودم...سبب این همه اندوه را نمی دانستم ولی هر گاه به خاطرم می آمد احساس دلتنگی می کردم. هرگاه کودکی را شادمانه می دیدم غمگینانه می ایستادم درحالیکه دلیل آن همه غم را نمیدانستم. 

می گویند غفلت گهواره تنهایی است و تنهایی خوابگه آسایش.شاید چنین چیزی برای کسانی درست باشد که مرده به دنیا می آیند و همچون اجسام سرد بی جنب وجوش در خاک زندگی می کنند.اما اگر غفلت کور در جوار طوفان های بیدار باشد،از سقوط سخت ترو از مرگ تلخ تر خواهد بود.

اندوه و نا امیدی دارای دستان ابریشمینی است.دستانی نیرومند که بر دلها می فشارد و در تنهایی به درد می آورد.تنهایی همپیمان اندوه است همچنان که یارو یاور هر جنبش معنوی نیز هست...

من در آغاز جوانی دچار اندوه شدیدی شده ام!

  

 

 

 

این اندوه ناشی از نیاز به یک سرگرمی نیست زیرا از همه چیز برخوردارم. اندوه من ناشی از یک بیماری غریزی وروحی است که مرا به تنهایی و گوشه گیری علاقمند می سازدوتمام خواسته ها و میل به سرگرمی و بازی را در درونم میکشد بال جوانی را از دوشم برمی داردو آنرا میشکند ومرا در برابر هستی همچون برکه ی آب میان کوه ها مبدل می سازد که در آرامش حزن آورش چهره و آثار ارواح و سایه ها ورنگ ابرها وخطوط شاخه ها را در خود منعکس می کنم.اما هیچ راهی نیافتم تا به صورت رودی درآیم که آواز خوان به سوی دریا سرازیر شوم.

زندگی من پیش از اینکه به هجده سالگی برسم چنین بود و هم اکنون هم به همین منوال می گذرد.

گویی بر قله ای ایستادهام وبه جهان می نگرم وراه بشریت ومرغزارهای امیالشان وصحرای رنجشان و غارهای آیین و سنت هایشان را میبینم.

در همین سال گذشته بود که دوباره متولد شدم... 

نظرات 1 + ارسال نظر
فران یکشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 22:51

سلام!
تولد وبلاگت مبارک :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد