-
وداع
جمعه 14 خردادماه سال 1389 22:31
هر چیزی را آغازی است و هر آغازی را...چه می گویی؟!!! می خواهی کودکانه کلمات را تقلید کنی؟! ...از نو می نویسم: تمام شد...واینبار می خواهم این صفحات را با تک تک روزهای تنهایی ام به خاک بسپارم! همین! تمُّت
-
عشق یعنی...
سهشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1389 21:15
سلام بر تو ای رسول خدا! سلامی از طرف من و دخترت که هم اکنو ن در جوارت فرود آمده و شتابان به شما رسیده است! ای پیامبر خدا! صبر و بردباری من با از دست دادن فاطمه کم شده است و توان خویشتن داری ندارم. اما برای من که سختی جدایی تو را دیده و سنگینی جدایی تو را دیده و سنگینی مصیبت تو را کشیدم، شکیبایی ممکن است. این من بودم...
-
سکوت...
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 21:57
همه چیزمان سکوت است...عزیز تر از جانم...نگو...نپرس!!!حالم خوب است...تنها،می خواهم سکوت کنم...خدا را چه دیدی...شاید این سکوت ابدی شد!!!!
-
...
یکشنبه 15 فروردینماه سال 1389 15:26
شعرهایت با تاخیر به من میرسند و حرفهایم را از زبان باد میشنوی اصلا باید این پنجره همیشه باز را ببندم پرده را بکشم و فکر کنم دنیا کمی چرخیده تو ساکن دریایی شدهای که هر روز موج به موج به من نزدیکتر میشود و من دختری که هر غروب تنها با گردنبند جدیدی از مروارید به خانه برمیگردد شاید اصلا باید دوباره به دنیا بیاییم تو...
-
مولا جان...
پنجشنبه 27 اسفندماه سال 1388 18:35
چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی چه بغضها که در گلو رسوب شد نیامدی خلیل آتشین سخن ، تبر به دوش بت شکن خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم نه ولی برای عده ای چه خوب شد نیامدی تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام دوبار صبح ، ظهر نه غروب شد نیامدی مولا جان...بار دیگر سالی را بدون شما...
-
در های به ظاهر بسته ی ما
شنبه 8 اسفندماه سال 1388 14:37
به هر دری می زنم بسته است...نمی دانم پشت این در های به ظاهر بسته خداوند چه نگه داشته است...چه می خواهد کند با من...با دلم! می خواهم فریاد بزنم شاید کسی به دادم برسد اما... شده ام مانند کسی که استخوان در گلویش است هیچ راهی ندارد جز اشک... چه همدم خوبی دارم...اشک...
-
بی بهانه و صادقانه می گویم...
سهشنبه 4 اسفندماه سال 1388 14:19
نیا گل نرگس ، جهان که جای تو نیست دوصد ترانه به لبها ، یکی برای تو نیست نیا گل نرگس ، کـه در زلال دلـی هـزار آیـنـه نـقـش ویـکـی ز خـال تـو نـیـسـت نیا گل نرگس ، تو را به خاک بقیع که شهر ما نه ، مهیای کـام های تو نیست نیا گل نرگس ، نـیـا به دعـوت ما هـزار نـامـه کـوفی ، یکـی بـرای تو نیست نیا گل نرگس ، به آسمان سوگند...
-
تسلیت!
سهشنبه 4 اسفندماه سال 1388 14:17
فریده جان! در گذشت مادر بزرگ مهربانت من را هم متاثر کرد!امیدوارم خداوند به تو دوست عزیزم و خانواده ات مخصوصا پدر بزرگوارت صبر عطا کند...
-
انتظار...
جمعه 30 بهمنماه سال 1388 14:58
...
-
از اگر...
شنبه 24 بهمنماه سال 1388 14:51
در تمام طول این سفر اگر طول و عرض صفر را...طی نکرده ام در عبور از این مسیر دور از الف اگر گذشته ام از اگر اگر به یا رسیده ام از کجا به نا کجا... یا اگر به وهم بودنم...احتمال داده ام! باز هم دویده ام... آنچنانکه زندگی مرا...در هوای تو نفس نفس...حدس می زند هرچه می دوم با گمان گامهای تو...گم نمی شوم... راستی! در میان این...
-
روزهای زیبا...من و تو و خدا
دوشنبه 28 دیماه سال 1388 20:56
آرام آرام در جاده ی خاکی قدم می زنیم...جاده ی باریک و پر از خانه های قدیمی!خوشیم با هم! هرچند دیشب تا صبح می گریستم و خدا می داند بر تو چه می گذشت...اما هوای اینجا! با هم یک نفس عمیق می کشیم و در ذهنم می گویم چه عطر دل انگیزی دارد اینجا...و تو می گویی "چه عطر دل انگیزی دارد اینجا "و لبخند می زنی...از آنها که...
-
...یادمان می ماند!
چهارشنبه 9 دیماه سال 1388 20:45
یادمان می ماند که در عاشورا چه کردید...یادمان می ماند که همیشه زمان محکوم است به دیدن افراد دون ...یادمان می ماند که آتش زدید...یادمان می ماند که ناسزا گفتید... یادتان بماند که با دلمان چه کردید! ببندید چشمانتان را که همان بهتر نبینید...بگیرید گوش هایتان را که همان بهتر نشنوید...خودتان را به آن راه بزنید که همان بهتر...
-
چه کنم با این غم...
چهارشنبه 9 دیماه سال 1388 20:44
چه کسی میگوید که گرانی اینجاست؟ دوره ارزانی ست... چه شرافت ارزان، تن عریان ارزان،و دروغ از همه چیز ارزان تر....! آبرو قیمت یک تکه ی نان... و چه تخفیف بزرگی خورده ست،قیمت هر انسان !!! کاش خود فروشی و وطن فروشی را تمام کنند...
-
در محرم سینه ها غرق ملالی دیگر است...
پنجشنبه 26 آذرماه سال 1388 15:50
-
نزدیک تر از...(۱)
دوشنبه 2 آذرماه سال 1388 18:05
خداوند... تو که آگاهی بر آنچه می گذرد در دلها...و در ذهن ها و بر نهان و آشکار ما عالمی... و بر هر چیز قادر... چقدر حقیر است آنچه در دلم میگذزد...برای آنکه بزرگی چون تو بداند... تویی که می دانی...هر لحظه!هر زمان...ودر این فکرم که مبادا فکری از ذهنم بگذرد که درخور عظمت تو نباشد... در خور عظمت دانستن تو... و چه حقیرتر می...
-
اشک ها...
سهشنبه 26 آبانماه سال 1388 14:15
چقدر اشک هایم گرم اند...مانند خون...نه!مطمئنم خون گریه نمی کنم...فقط میدانم،گرمای اشک هایم ...هه!چقدر ساده ام!...چقدر کودکم هنوز...!چه خوش باورم! آه...دلک ساکت سرد سربه زیر...! گرچه لازم نیست برای نبودنت خون بگریم...دلم که خون شد بس است! این غم...این اشک،این خیرگی بس است!برایم نبودنت...زخم زبان ها...این لبخند های سرد...
-
نزدیک تر از...
چهارشنبه 20 آبانماه سال 1388 18:41
خداوند... اینجا ...خزیده در گوشه ای از هستی ... کنج فراموش خانه ی دل نشسته ام...باقیمانده ای نیست جز خود و خدا...من وتو ... آرام تر می گویم...تا بلند تر بشنوی...نزدیک تر از... من به من...! خداوند... من نیز فراموش...یادی از خود نمی خواهم حتی...تنها تو بمان...من هیچ ،من نه...تنها تو...خداوند من...که من و یاد و همه ای......
-
مرا دگر رها کن...
یکشنبه 17 آبانماه سال 1388 21:44
مرا دگر رها کن... من این تنهایی را دوست دارم؛من این تنهایی در قفس تن را دوست دارم،تا لحظه ی رهایی ام!...تا زمان جدایی ام! من این عاشق بودن را...عاشق تو بودن...عاشق تو بودن و بدون تو بودن...این عادت را...من این عادت را دوست دارم! حداقل تا زمانیکه تو مرا نمی خواهی...! بگذار تنها بمانم با این غم نبود تو...با شوق وجود...
-
...
یکشنبه 10 آبانماه سال 1388 15:48
حالمان بد نیست غم کم میخوریم کم که نه! هر روز کم کم میخوریم آب میخواهم ، سرابم میدهند عشق میورزم عذابم میدهند خود نمیدانم کجا رفتم به خواب از چه بیدارم نکردی آفتاب؟؟ خنجری بر قلب بیمارم زدند بی گناه ی بودم، و دارم زدند دشنهای نامرد بر پشتم نشست از غم نامردمی پشتم شکست سنگ را بستند و سگ آزاد شد یک شبه بیداد آمد...
-
می دونستم...
یکشنبه 10 آبانماه سال 1388 15:25
می دونستم یه روز میری می دونستم که خود خواهی می دونستم دلت دوره رفیقه نیمه ی راهی... دلا حرمت شکستی تو اینه رسم وفا داری؟ دلم زخمی دنیا بود خیال کردم دوا داری!! از همون اول می دیدم که تو بغض من نبودی تو رو با خودم می دیدم اما تو یه سایه بودی تو نگات عشقی ندیدم که بشه به خاطرش مرد کبر و خود خواهی محضت مثل زالو دلمو...
-
خواب!
پنجشنبه 23 مهرماه سال 1388 18:10
شبی خواب دیدم که پروانه ام و از گلی به گل دیگر می پرم! بی خبر بودم از اینکه منم! نا گاه از خواب پریدم ومن شدم.ولی نمیدانستم که آیا من منم که خواب دیده ام پروانه شده بودم یا پروانه ام و خواب می بینم که من شده ام! (با کمی تخلص،توماس مرتون)
-
زورق خالی
جمعه 17 مهرماه سال 1388 12:01
او که بر مردم فرمان راند،نگران است... او که مردم بر او فرمان رانند اندوهگین. از این رو دانا آرزو دارد که نه بر دیگران سلطه یابد، و نه دیگران بر او... زندگی با خدا در تهیت بزرگ،تنها راه خالی از اندوه و پریشانی است! (توماس مرتون)
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 مهرماه سال 1388 14:13
دراین تنهایی تنها وتاریک خدامانند دلم تنگ است بیا ای روشن ای روشنترازلبخند شبم را روزکن درزیر سرپوش سیاهی ها دلم تنگ است بیا بنگر چه غمگین وغریبانه دراین ایوان سرپوشیده وین تالاب مالامال دلی خوش کرده ام بااین پرستوها وماهی ها واین نیلوفر آبی واین تالاب مهتابی شب افتاده است ومن تنها وتاریکم... ودرایوان من دیریست...
-
به یاد شلمچه...که نیمی از دلم هنوز آنجاست!
پنجشنبه 2 مهرماه سال 1388 22:29
عشق یعنی یه پلاک------- که زده بیرون از دل خاک عشق یعنی یه شهید------- بالبای تشنه سینه چاک عشق یعنی یه جوون------- یه جوون بی نام و نشون عشق یعنی یه نماز ------- با وضو گرفتن توی خون عشق یعنی یه پدر------- که شبا بیداره تا سحر عشق یعنی یه خبر------- خبر یه مفقودالاثر عشق یعنی یه پیام------- تا بقیه الله و قیام ادامه...
-
خسته...
سهشنبه 31 شهریورماه سال 1388 21:34
خسته ام میفهمید؟ ! خسته از آمدن و رفتن و آوار شدن . خسته از منحنی بودن و عشق . خسته از حس غریبانه این تنهایی . بخدا خسته ام از اینهمه تکرار سکوت . بخدا خسته ام از اینهمه لبخند دروغ . بخدا خسته ام از حادثه صا عقه بودن در باد . همه عمر دروغ، گفته ام من به همه.. . گفته ام : عاشق پروانه شدم ! واله و مست شدم از ضربان دل گل...
-
خداحافظ...
جمعه 27 شهریورماه سال 1388 16:44
'' پس اینک ما با رمضان وداع می کنیم...همچون وداع با کسی که جدایی از او برما سخت و ناگوار است و روی گردانیدن او از ما، موجب حزن و هراس است و بر ما لازم است که عهد محفوظ و حرمت شایسته رعایت و حق ادا شدنی او را نگاه داریم..." این ماه رمضان هم تموم شد ...خدایا کی سال دیگه هست...کی نیست... راستی یادم رفت بگم نوشته ی...
-
فقط یه نظر...
پنجشنبه 26 شهریورماه سال 1388 11:34
نمیدونم ممکنه واسه چند نفر پیش بیاد...که یه دوست خوب داشته باشی و بعد ببینی چقدر عوض شده...چقدر با قبلش تفاوت داره انگار دیگه اونی نیست که میشناختیش! اگه تو این شرایط باشین چیکار میکنین؟ولش میکنین؟بهش میگین عوض شده؟... من تا الان سکوت کردم چون نمیدونستم باید چیکار کنم ...هنوزم نمیدونم! ... ما همه عوض میشیم یعنی اگه...
-
تا تو...
دوشنبه 23 شهریورماه سال 1388 08:03
تا تو هیچ فاصلهای نبود تا تو فقط من بودم و از تو فقط من مانده بودم هرجا که خالی بود تو بودی و هرچه که پُر بود، شبیه دل من بود اما تا تو یک دل هم یک دل بود من برای این دل کم بودم اما تو هیچ نبودی حتی کم...
-
یادی از دوران جاهلیت....
دوشنبه 23 شهریورماه سال 1388 07:52
یه آهنگ خیلی قشنگ از خواننده مورد علاقه ام...البته دیگه به آهنگای مرلین گوش نمیدم اما دوسش دارم...هنوزم eat me drink meرو دوست دارم...یا you &me&devil makes 3... (فران یادته )این متن هم آهنگ die مرلینه... Die, die, die my darling Don't utter a single word Die, die, die my darling Just shut your pretty eyes...
-
sometime...
شنبه 21 شهریورماه سال 1388 08:40
If others are inebriated of selflessness I am inebriated of the self , of the same selfness My offence it was : I was myself not anyone else My offence it is : I am myself not anyone else